در فصل بارش سنگ همچو آیینه بمان
بر جان دشت تشنه بنویس از عطر بهاران
در انتظار فردا شب را سحر کن
با کوله باری از نور شب گذر کن
سر مست و عاشقانه در خود نظر کن
بشکن در قفس را از تن رها شو
درمان درد دردمندان را دوا شو
از خود برون آ محو خدا شو
خورشیدی در جان تو پنهان است
دریا از یاد تو پریشان است
عاشق شو زیرا عاشق انسان است
خورشیدی در جان تو پنهان است
دریا از یاد تو پریشان است
عاشق شو زیرا عاشق انسان است
دنیا در چشم عاشق نفسی ست
بی عشق آنم قفسی ست
آزاد از بند و دام قفس شو
با عشق هم نفس شو
در انتظار فردا شب را سحر کن
با کوله باری از نور شب گذر کن
سر مست و عاشقانه در خود نظر کن
بشکن در قفس را از تن رها شو
درمان درد دردمندان را دوا شو
از خود برون آ محو خدا شو
خورشیدی در جان تو پنهان است
دریا از یاد تو پریشان است
عاشق شو زیرا عاشق انسان است
خورشیدی در جان تو پنهان است
دریا از یاد تو پریشان است
عاشق شو زیرا عاشق انسان است.
.
.
.
این آهنگروووو خیییلیییی دوست داااارم.... مخصوصا اونجاییش که میگه
خورشیدی در جان تو پنهان است
دریا از یاد تو پریشان است..... ای جانم چقدر قشنگ بود :)
بعد از همه آن ناگهانییییی ها به خود آمدم و دیدم که خدا به طور ویژه نگاهم کرده و الماسی گرانبها نصیبم شده ک در عالم وجود پیدایش نمیکردممممم....
و اینگونه شد زندگی آغاز شد پاسخ:ای جووووووون